همیشه دست به دست سپردست

شنبه مامانم رفته بود بیرون. یه چند باری بهش زنگ زدم دیدم جواب نمیده…۱ ظهر بود که اومد خونه و دیدم داره سکته میکنه. پرسیدم چی شده؟ که گفت: موبایلمو گم کردم. نمیدونم افتاده از جیبم یا ازم زدن…فورا شمارشو گرفتم و بالاخره بعد از ۵-۶ بار گرفتن یه آقایی گوشی رو جواب داد…بهش گفتم که گوشیه مامانم هست و تو خیابون شریعتی گمش کرده. نشونی های گوشی هم اینه…آقاهه اولش گفت چقدر میدی تا گوشی رو بهت برگردونم؟!…حالا منم از اینور التماس میکردم که آقا تورو خدا انصاف داشته باشین…بالاخره آقاهه یه آدرس نزدیک متروی دانشگاه شریف داد و گفت بیا اونجا من تو مسجدم دارم نماز میخونم. اگر بعد از ساعت ۲ رسیدی اینم آدرس خونمه بیا اونجا بهت میدم گوشی رو و اصلا” هم نگران نباش. من پولی نمی خوام دخترم!!!!!!…خلاصه با مامانم راه افتادیم و رفتیم به همون آدرس…آقاهه داشت تو ماشینش آب میریخت. تا مامانم رو دید گفت: “خانم شما تو شریعتی سوار ماشین من شدی و سر ملک هم پیاده شدی…وقتی رفتی بعد از شما ۶تا مسافر دیگه هم سوار کردم. هی میدیدم صدای زنگ میاد و کسی جواب نمیده. یهو نیگا کردم دیدم یه گوشی افتاده بقل دستم همون جایی که  ترمز دستیه. برش داشتم. خدایی بود که مسافرای دیگه برش نداشته بودن. لابد فکر میکردن که گوشیه خود منه…بیا خانم اینم گوشیت. هیچ زنگی هم باهاش نزدم.”

اتفاقا” چند سال پیش بود که مامانم تو خیابون یه گوشی پیدا کرد و آورد خونه و داد دست من تا از توش یه شماره پیدا کنم و زنگ بزنم ببینم مال کیه!…درد سرت ندم طرفای شب صاحبش که یه خانم جوون بود اومد و گوشی رو گرفت و کلی هم خوشحال شد. سیم کارتش رو سوزونده بود اما برای شماره تلفنایی که توش داشت خیلی ذوق کرده بود…همون روز که رفتیم دنبال گوشیه مامانم گفت راست میگن: “همیشه دست به دست سپردست!”

+ نوشته شده در ;دوشنبه چهاردهم مرداد 1387ساعت;3:27 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در دوشنبه, 4 آگوست 2008 ساعت 3:27 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

Comments are closed.