موضوع نداره

– دیگه کم مونده تو خونمون خرس پیدا بشه…صبح که پاشدم صبحانه بخورم و برم،وسط آشپزخونه روی دریچه راه آب،یه سوسک وایساده بود…مامان جان هم لطف کردن و پا نشدن بکشنش.در نتیجه خودم با اسپری خوش بو کننده هوا افتادم دنبال سوسکه که شاید از پا دربیاد،اما پر رو تر از اونی بود که من حدس زدم…رفت زیر گاز و منم از ترسم تندی از خونه زدم بیرون

– نمیدونم چرا امروز تو دانشگاه هر کسی رو میدیدم،موقع احوالپرسی میگفت: ” کوچولوت چطوره؟؟ …یه روز بیارش دانشگاه تا ببینیمش “( معععععععع) …یا یکی دیگشون که فکر کنم می خواست احوالپرسیه توپی کرده باشه گفت: ” شوهرت چطوره؟خوبه؟…ازش راضی هستی؟…” (ببخشییییید!!)…وقتی میگفتم بچه و شوهرم کجاست؟مگه بیکارم که حالا گوشام دراز بشه و بیافتم تو چاه و از این حرفا،یکیشون یک سااااااعت ( دقیقا” به همین اندازه ساعت) نشسته بود اندر فواید شوهر و زندگی متاهلی که چقدر خوبه و نمیدونم،چقدر به شخصیت آدم کمک میکنه و چقدر تو روحیه آدم تاثیر مثبت میذاره و چه و چه،برای من توضیح میداد.یه ذره که دیدم چونش ورم کرده و دیگه جونی نداره که حرف بزنه، گفتم عزیزم این همه چونه زدی و خودتو بیخودی خسته کردی.من آدم بشو نیستم که نیستم.یآسین تو گوش خر خونده بودی تا حالا دیپلمه شده بود.

– عصریه رفته بودم انقلاب کتاب بخرم برای یکی از درسام.تو یه مغازه که رفتم یه خانم جوونی فروشندش بود…تا پرسیدم که اون کتابه رو دارن یا نه،خانمه گفت: ” بله همکلاسی داریم”……اول فکر کردم از بچه های دانشگاهه.بهش گفتم نشناختمت؟!…گفت: ” من از همکلاسی های دوران هنرستان هستم، آموزشگاه مهر آئین”……بهش گفتم ایول به این حافظت که بعد از ۷–۸ سال منو با این همه تغییری که کردم شناختی…برام خیلی جالب بود.

– شاید حدود یک سالی باشه که وقتی تو مترو،داخل قطار هستم به رفتار مردم خیلی دقت میکنم…به کارایی که در طول سفرشون انجام میدن…تقریبا” به یه جمع بندی دارم میرسم…فعالیتهاشون عبارت هست از: چرت زدن،با موبایل چونه زدن،SMS بازی،فرستادن فایلهای Bluetooth(!!!) برای هر کسی که روشنه،زل زدن به هم دیگه تا حد چشم کور کردن،کشیک کشیدن برای اینکه آمار بگیرن کی داره پیاده میشه و از رو سر بقیه بپرن بشینن سر جای طرف،نگاه کردن روی LCD موبایل بقل دستیشون،هل دادن موقع سوار شدن و ایضا” پیاده شدن،با Mp3 Player گوشیشون بلند بلند آهنگ گوش دادن یا وقتی صدا تو گوششون هست خودشون رو به حالت رقص یه نموره تکونی میدن،دم در قطار ایستادن و یه ذره هم اونور تر نرفتن،شایدم بعضی ها باشن که دارن کتابی یا روزنامه ای چیزی مخونن…اینا یه ذره از چیزایی هست که دستگیرم شده.


 این قسمت رو نمی خواستم اضافه کنم اما آقای کاوه مجبورم کردن که اضافه کنم…در مورد مردم تو مترو و رفتارهایی که دارن یکی دیگش هم اینه که دست میکنن تو دماعشون و با گوله ای که درا>ردن هی بازی میکنن…خدا نکنه که حوس کنن و بخوان پرتابش کنن و تو هم روبروشن باشی

+ نوشته شده در ;چهارشنبه هشتم اسفند 1386ساعت;9:51 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در چهارشنبه, 27 فوریه 2008 ساعت 9:51 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

4 پاسخ به “موضوع نداره”

  1. وحید حاتمی گفته :

    چهارشنبه 8 اسفند1386 ساعت: 21:54

    لذت بردم و
    از آشنایی با شما خوشوقتم.
    خوشحالم میکنی به میکده ی من هم سری بزنی

  2. محبت گفته :

    چهارشنبه 8 اسفند1386 ساعت: 21:57

    سلام. امیدوارم حالتون خوب باشه.
    من در وبلاگم چند تا سوال مطرح کردم درسته که ممکنه تا حالا پاسخ روشنی دربارش داده نشده باشه اما صداقت شما منو خوشحال میکنه.

  3. کاوه گفته :

    چهارشنبه 8 اسفند1386 ساعت: 22:18

    به به امروز چقدر سوژه داشتی. ببینم امشب رفتی خونه خاله خرسه نیومده بود؟

    اندر فواید متاهلی که زیاد گفتن. البته این فواید برای خانوما هست. برا اقایون متاهلی فقط دردسره

    فروشنده اون کتاب فروشی درست برعکس منه. من اگه یکی رو دیروز هم دیده باشم امروز ببینم نمیشناسم چه برسه به 7-8 سال پیش

    یادت رفت بگب تو مترو مردم کارای دیگه هم میکنن. مثلا دست تو … میکننو شماره گیری میکنن

  4. شیوا گفته :

    پنجشنبه 9 اسفند1386 ساعت: 0:10

    سلام پریا جونم….. ببین تورو خدا مواظب پات باش…. اگه اینقدر درد میکنه جدی بگیرش….. نباید زیاد ازش کار میکشیدی….. گفتی شماره ی دکتر فرشاد چند بود؟….. راستی یه کامنت میخواستم واست بزارم ولی اونقدر زیاد شد که فکر کردم بهتره تو وبلاگ خودم بزارمش….. فعلا…. بوسسس