نموداری

وای مردم بس که این چند روزه هی خوندم…هی خوندم…هی خوندم. پریروز ساعت  ۱۱ صبح صبحونه خوردم و اومدم تو اتاقم و شروع کردم به خوندن…ساعت ۱۱ شب بود که مامانم اومد و گفت تو اگر نمی خوایی ناهار بخوری من دارم از زور گرسنگی میمیرم.(اشتباه ننوشتم،۱۱ شب)

قبلش هی یه صداهایی از تو دلم میشنیدم و گاهی هم یه تکونایی می خورد تو دلم!!! مامانم که اومد و گفت ساعت ۱۱ شبه و مگه نمی خوایی ناهار بخوری،تازه فهمیدم که همه اون صداها و تکون خوردنای تو دلم برای این بوده که روده بزرگه زورش به روده کوچیکه رسیده و دنبالش میکرده تا بخورتش.اما پنداری که آخر سر -البته اگر درست فهمیده باشم- روده کوچیکه روده بزرگه رو یه لقمه چپش کرده…خلاصه که جریان اینا عین خود روده خیلی پیچ واپیچ بوده.

اون شبم سر ناهار شام همه چیزو سینوس و کوسینوس و مشتق و انتگرال میدیدم.انقد که حتی از زاویه لیوان آبم می خواستم نسبتهای مثلثاتیش رو بگیرم و از خود لیوان آبم مشتق..مامانم رو که میدیدم فکر میکردم استاد ریاضیمونه. تا صبم که اصلا” خوابم نبرد.اما امتحانم رو خیلی خوب دادم.

امروزم که بدتر از پریروز.با این تفاوت که امروز ساعت ۶ عصر داوطلبانه پیشنهاد خوردن ناهار رو دادم.اما امروز دیگه نه از اون صداها و نه از اون تکونا تو دلم هیچ خبری نبود.خب طبیعیه،چون پریروز همدیگر رو خوردن و چیزی باقی نمونده دیگه.اما دیشب تا صبح پشت پلکام باز بود.

فردا اقتصاد کلان دارم.خیلی خوندم.الان همه چیز رو منحنی و نمودار(نموداری)* میبینم.

همش انتظار شنبه رو میکشم.مثه این زندانیا رو دیوار هی خط میکشم که روزا زودتر بگذرن،تا حقوقم رو هم بدم و خلاص بشم. دو ماهه تمومه که من یه سره تو خونه زندونیم و دارم می خونم…انقدر که من خوندم به خدا خواننده هاش هم نمی خونن.

راستی؟! صدای پیتیکو پیتیکو اسبه همچنان داره میاد.

*این اصطلاح نموداری رو فقط من و یه نفر میدونیم یعنی چی

 

+ نوشته شده در ;سه شنبه شانزدهم بهمن 1386ساعت;11:32 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در سه‌شنبه, 5 فوریه 2008 ساعت 11:32 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

2 پاسخ به “نموداری”

  1. کاوه گفته :

    چهارشنبه 17 بهمن1386 ساعت: 9:5

    واه واه واه… چقدر درس میخونی بابا!

    بجز یکی دو استثنا یادم نمیاد واسه هیچ درسی بیشتر از 5-6 ساعت وقت گذاشته باشم. تازه به بهونه حرف یکی از استادا که میگفت 24 ساعت قبل امتحان چیزی نخونید تا مغزتون آرامش داشته باشه شب امتحان میگرفتم تخت میخوابیدم

  2. vahid گفته :

    چهارشنبه 17 بهمن1386 ساعت: 10:3

    salam va mamnun ke sar zadi

    parya khanum,ruzeghare dighe,

    moshkelaty bud ke moddaty nabudam

    ,ishalla az dare khune khoda na omid bar naghardi,,ma ke bandee khodaim va na ghabel