بیچاره کودکم

آدم شیطونی هستم. هم خودم هم کودکی که دارم با خودم.کودک درونم رو میگم البته! نمی تونم یه جا آروم بشینم و ساکت باشم عین بچه آدم.البته یکی از بچه های آدم،هابیل و قابیل رو میگم.یه جا هم که آروم میشینم،معمولا” دارم تو فکرم یه نقشه ای میکشم.البته این آخری بیشتر دست همونه کودکه هست تا من.بیشتر اوقات این کودکه هست که منو میکشونه این ور و اونور و مجبورم میکنه که این همه خل بازی دربیارم.آخه طفلکی بچست دیگه،نمی تونه تک و تنها بیاد بیرون که.

اما امان از روزی که این کودک هم دیگه صداش در نیاد.بیچاره یه جا کز میکنه و چمباتمه میزنه و میشینه.انقدر آروم میشه که دلم می خواد بقلش کنم و لپاش رو گاز بگیرم.دلم می خواد بوسش کنم و بگم: الهی من قربونت برم،چرا اینطوری شدی؟پاشو با هم بریم بازی کنیم…” اما اون همچنان منو با یه نگاه معصوم نگاه میکنه و لب ورمیچینه و سرشو برمیگردونه و جوابمو نمیده.انگار اصلا” نمیشنوه من چی میگم.به خدا خیلی دلم براش میسوزه وقتی اینطوری میشه.خودم بیشتر از کودکم عذاب میکشم.بیچاره بدجوری گیر افتاده تو من.نه میتونه بره بیرون،نه میتونه اینطوری بمونه تو من و یه گوشه کز کنه.

خیلی بده که یه بچه به این سن و سال اینطوری یه گوشه بشینه و کز کنه و نتونه بره بازی کنه.وقتی هم سن و سالاشو میبینم که همه میرن بازی میکنن و برای خودشون کلی همبازی دارن و تو پارک از تاب و سرسره آویزون میشن و کلی جیغ میزنن و میدون و ورجه وورجه میکنن،خیلی دلم برای کودکم که اینطوری مظلومه میسوزه.بیچاره کودکم.

+ نوشته شده در ;جمعه پنجم بهمن 1386ساعت;9:26 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در جمعه, 25 ژانویه 2008 ساعت 9:26 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

یک پاسخ به “بیچاره کودکم”

  1. کاوه گفته :

    یکشنبه 7 بهمن1386 ساعت: 20:48

    دلم واسه کودک درونت سوخت! چقدر تو بیرحمی. باب ورش دار ببر بیرون سرسره بازی کنه، آدم برفی درست کنه. ثواب داره بخدا تو این روزای برفی….

    ا چرا نشستی؟؟؟ پاشو دیگه…