ای خداجونم هیچ امیدی رو نا امید نکن که امید همه ما خودتی و بس.

جمعه ای که مهمون بودیم بهش اس ام اس زدم و ریپورت ندادش. شبیه دوباره زدم و مثل دفعه قبل. صبح شنبه هم که میرفتم دانشگاه بازم اس ام اس زدم و …شک کردم که نکنه اومده ایران اما هفته پیش به من گفته بودش که مرداد ماه میام. خواستم زنگ بزنم روی شماره ایرانش اما بیخیالش شدم.اما این فکر که اومده یه جورایی قلقلکم میدادش.

ظهر بودش قبل از اینکه استادمون بیادش سر کلاس دیدم گوشیم زنگ خورد. تا از تو جیبم درش بیارم رفت روی پیغام گیر و قطع کردش. شماره رو که دیدم شاخ درآوردم.شماره ایران خودش بود. سریع زنگ زدم و گفتم کجایی؟ بالاخرا کاشف به عمل اومدش که دیشب اومده ایران. کلی ذوق زده شدم و کلی داد و بیداد راه انداختم از خوشحالی.بهش گفتم امروز بیا همدیگر و ببینیم که گفت نمیتونم آخه بابام سکته کرده .اومده ایران چون حالش خیلی بده.اینو که گفتش مثل یخ روی آب وا رفتم یهو.باباش دوماه پیش سکته مغزی میکنه و حالش بد میشه اما به این نمگین تا روز جمعه ای که بهش میگن بیا چون … و حالا هم یه طرف بدن پدرش فلج شده. امروز صبح دوشنبه قراره که عمل مغزواعصاب بکننش. خیلی ناراحتم خودم اما وقتی باهاش حرف میزنم سعی میکنم که بهش امید بدم..ناسلامتی دوستم هااا.

من به حافظ ایمان ۱۵۰٪ دارم. امشب یه نیت کردم برای پدرش که اون غزل دیو چو بیرون رود فرشته در آید باز شدش. از وقتی خوندمش یه آرامش خاصی بهم دادش.

از خدا میخوام که هر چیزی که خیر و صلاح هستش رو برای پدرش پیش بیاره.

ای خداجونم هیچ امیدی رو نا امید نکن که امید همه ما خودتی و بس.

+ نوشته شده در ;دوشنبه هفتم خرداد 1386ساعت;4:12 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در دوشنبه, 28 می 2007 ساعت 4:12 ق.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

یک پاسخ به “ای خداجونم هیچ امیدی رو نا امید نکن که امید همه ما خودتی و بس.”

  1. مهدی گفته :

    دوشنبه 7 خرداد1386 ساعت: 4:21

    id:mehdi30u
    سلام.از وبلاگتون معلومه دنیای قشنگی دارین.
    موفق و پیروز باشید