و یک ماجرای دیگه!

این هفته یه ذره دیر Up Date  میکنم. آخه خیلی سرم شلوغ بودش. اما به جاش میتونم کلی بنویسم.

تمام هفته پیش دنبال این بودم که بتونم شماره 228 رو پیدا کنم اما هیچ کسی اضافه نداشتش اگرم داشتن به من نمیدادند. تا اینکه به دو تا از نویسنده های( آقای ص-ب و آقای ن-ا) خود چلچراغ گفتم. اولش هر دوتاشون منصرفم خواستن کنن( کاری که تا هر کسی میشنوه میخوام چیکار کنم انجام میده) اما در آخر هر دوتاشون قول دادن که بگردن تا اگر اضافه داشتن تو خونه به منم بدند، اما ص-ب بیشتر مطمئن بودش که شماره 228 رو تو خونه داره. به دوستم که گفتم بهم گفتش:اسکلت کردن ، زیاد امیدوار نباش.

روز شنبه هم که رفتم مجله رو بگیرم نیومده بودش که یه مسئله عادی تلقی میشه.

بالاخره روز شنبه به ص-ب  ایمیل زدم که ببینم چی کار کرده؟ نتیجه خوشحالمان کردش. هم شماره 228 رو داشتش و هم اینکه یه نفر رو پیدا کرده بودش که آرشیو رو برای فروش داره. از خوشحالی انقدر بالا و پائین پریدم که نفسم بند اومده بودش. به دوستم که گفتم تنها جوابی که دادش این بودش: خوب..باشه(خودش کلی جوابه هااا) و بعدشم کلی بهم خندیدش بخاطر اینکه زیادی خوشحالم و فکر میکردش که اسکل شدم.

با آقای ص-ب تماس گرفتم و برای روز سه شنبه قرار گذاشتیم که برم دفتر مجله و ازش شماره 228 رو بگیرم. اون دفعه که رفته بودم میترسیدم که با اون خانم منشی که توی دفتر کار میکنه حرف بزنم اما این دفعه که رفتم انگار فرق کرده بودش، خیلی خوش اخلاق شده بودش و با من میگفتش و میخندیدش.(عجیبا”، قریبا).

دوتا از کتابای آقای ضابطیان رو هم خریدم،(اگر یک زرافه داشتم و اگر یک سوسماربودم) توی راه خونه کتاب زرافه رو  خوندم که از خنده داشتم قش میکردم.

 

با اون آقایی هم که آرشیو رو داره تماس گرفتم و قرارشدش که روز پنج شنبه بیادش و از شماره 80 تا 100 رو برام بیاره.مسخره کردن دوستم یه طرف، مشکلترین قسمت ماجرا مامانم هستش که این چند روزه همش یه جوری شده.تا میبینه که من مجله رو دستم گرفتم و میخونم،یه جوری نگام میکنه که توی نگاهش میگه:ای ی ی خوله…(بقیش رو نگم بهتره). منم که اصلا به روی خودم نمیارم ،انگار که اتفاقی نیفتاده،به خوندنم ادامه میدم(اصلا من کیم؟اینجا کجاست؟شما کی هستین؟) تا اینکه شاید مهرش تو دل مامانم بیافته و بهم کاری نداشته باشه.

خلاصه که امروزم کلی ذوق در بکردم از خودم.

+ نوشته شده در ;شنبه سی ام دی 1385ساعت;1:39 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در شنبه, 20 ژانویه 2007 ساعت 1:39 ق.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

Comments are closed.