و باز هم سفرنامه

سلام. نوشته های هفته پیشمو خوندی . این هفته هم بازم میخوام در مورد سفرنامه 40چراغم بنویسم.

 این هفته روز 5 شنبه که رفتم که یه هفته نامه دیگم رو بخرم( اسمشو میزارم یه هفته نامه دیگم اینجا، چون نمیخام اسمشو بگم) بازم به آقاهه سفارش کردم که برام نگه داره مجله رو.

تمام هفته گذشته که دیگه مجله ای برای خوندن نداشتم کلی ناراحت بودم و انگار که 40چراغ خونم پایین افتاده بودش.

دیروز کلی حرکات شگفت انگیز از خودم نشون دادم ، مامانم که فکر میکردش بچش خل شده ( البته خل بودم اما این دفعه دیگه آشکار شدش ) . دیروز که مجله رو خریدم ، طبق معمول عکساشو وارسی کردم و بعد شروع کردم به خوندنش. به وسطاش که رسیدم یه تصمیم گرفتم مصمم تر از مال کبری.

 زنگ زدم دفتر مجله که بپرسم آیا شماره های قبلی هم در دسترس هستن یا نه؟ یه خانمی پشت خط ( که انگار زورش می اومدش با آدم حرف بزنه) گفت که فقط از شماره 150 به بعد رو دارن و قبلی ها لا موجودن.

به سرعت لباس پوشیدم و رفتم دفتر مجله.(انگار که قراره قحطی بیادش) کلی ذوق داشتم بازم. تو خیابون همش فکر می کردم که سرم رو گرفتم بالا و سیخ سیخ دارم راه میرم. همش سرم رو میگرفتم پایین که مثل عصا قورت داده ها نشم. وقتی رسیدم اونجا اصلا به نظرم نیومدش که دفتر مجله باشه. آخه نه تابلویی داشتش نه چیزی…تازه در حیاطم 4 طاق باز بودش.  با تردید رفتم داخل، حالا مونده بودم که کدوم طبقه باید برم!! برم بالا؟! برم پایین؟! من کجام؟! اینجا کجاست؟! اصلا من کیم؟!  بالاخره زنگ واحد اول رو زدم . یه آقایی در رو باز کردش تا خواستم بگم که اینجا دفتر ….جوابمو دادش که بله،بفرمایید! تو دلم گفتم: گبول نیستش شما دیدین، تگلب کردین.

 وای ی ی ی ی …اصلا باورم نمیشدش باید با همون خانمی که پشت تلفن بودش حرف میزدم. حدسم درست بودش اصلا حال و حوصله حرف زدن رو نداشتش.

همون آقایی که در رو باز کرده بودش با یه آقای دیگه مشغول بسته بندی شماره این هفته برای مشترکین بودند. خوشحالم که مشترک نیستم چون یحتمل آخر ماه شماره اول ماه به دستم میرسیدش.

وقتی درخواست چند شماره قبل رو کردم دوتا آقاها یه جوری زیر چشمی نگاهم کردن که به خودم یه لحظه شک کردم که چه درخواست غیرمعقولی کردم؟؟؟!!! شایدم درخواستم غیر معقوله و خودم خبر ندارم خب.

چند شماره ای رو که میخواستم ، خانمه بهم دادش اما یکی از شماره ها رو نداشتن فعلا و یه سری حرفای گنگ زدش که منم هیچ کدومشو نفهمیدم راستشو بخوای. بازم خواستم سوال کنم که فکر کردم الانست که همونایی رو هم که بهم داده و ازم بگیره و بیرونم کنه. 

از اونجا که اومدم به سرعت زنگ زدم به همون دوستم ا-ر  که بگم کجام؟! و یه ذره پاچه خواری کنم که اون شماره هایی رو که ندارند و بهم بده بخونم. وقتی فهمیدش کجام و برای چه کاری رفتم اونجا بلا فاصله گفتش که : پس من باید برم از اونها پورسانت بگیرم به خاطر اینکه مجله رو به تو معرفی کردم. ( عجب آدمایی پیدا میشن ها!!!) بعدشم هرچی پاچه خواری کردم ، ناموفق موندش و تیرم به سنگ خوردش.

خونه که اومدم مامانم
با تعجب نگاهم میکردش( یه جورایی مثل این)، چون تا حالا چنین حرکتی ازم سر نزده بودش.

بازم تا شب مثل همیشه  شماره جدید رو خوندم. نه نه ببخشید ، جوییدمش ! آخه فرداش امتحانشو باید بدم.

حالا افتادم دنبال اینکه چنتا از کتاباشونو بگیرم. احتمالا اونا هم یه سفرنامه داره برای خودش. وااااای ی ی ی .

+ نوشته شده در ;یکشنبه هفدهم دی 1385ساعت;5:56 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در یکشنبه, 7 ژانویه 2007 ساعت 5:56 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

Comments are closed.